فریدون جنیدی
این گفتار شاهنامه نشان می دهد که در گذشته نیز ایرانیان از تگ بلند روزگار ایران یا تاریخ و زندگی ایرانیان آگاه بوده اند و می دانسته اند که بسیاری از نام ها در گذر دراز آهنگ زمان، دگرگون می شود و این دگرگونی ها گاه از دگرگونی زبان است و گاه برای فرسایشی است که واژه حتی در درون یک زبان معین مثل فارسی دری می پذیرد، و صورتی تازه به خود می گیرد !
تگ روزگار از درازی که هست همی بگسلاند سخن ها ز دست
کنون نام کندز به بیکند گشت زمانه پر از بند و اورند گشت
در مورد نخست دو مثال از شاهنامه ی فردوسی بسنده است. یکی در باره ی نام بیوراسب و ضحاک آنجا که می فرماید : چنین نام بر پهلوی راندند و دیگر درباره ی اکوان دیو که همان اکومن یا اندیشه ی بد (در برابر وهومن یعنی اندیشه ی نیک) باشد می گوید :
گوان خوان و اکوان دیوش مخوان ابر پهلوانی بگردان زبان
پس ایرانیان می دانسته اند که روزی زبانشان گونه ای دیگر از زبان های ایرانی بوده و با دگرگونی قابل سنجش با زبان دری، برخی واژه ها در آن به گونه ای دیگر بوده اند و در این باره در تاریخ ها و دیگر دفترهای زبان فارسی دری مثال فراوان است !
اکنون مهم این است که به متنی از دینکرت توجه نماییم که در آن پُرسنده ای پرسد که چرا اهورامزدا اوستا را به زبان نهفته (پهلوی نیهوپتک nihuptak) فرستاد ! و از این گفتار در می یابیم که در زمانی هم که زبان رایج ایران پهلوی بوده است، ایرانیان می دانسته اند که پیش از آن زبانی دیگر در کشورشان روا بوده است که اوستا بدان زبان نوشته شده است، که برای پهلوی زبانان نهفته و نا آشنا بوده است.
و اینها همه نشانه هایی از آگاهی مردمی است که می دانند زبانشان به دلیل تگ دراز روزگار دگرگون می شود و این دگرگونی زبان، دگرگونی در واحدهای کوچک زبان یعنی واژه ها نیز پدید می آورد.
مورد دوم یعنی دگرگونی واژه ها در اندرون یک زبان نیز با مثال های بایسته که از زبان های گذشته و حال می آید روشن می شود.
در زبان های ایرانی یک ویژگی برتر هست که در آن با پیوند میان دو یا چند واژه، واژه ای دیگر ساخته می شود و این ویژگی در زبان های اشتقاقی دیده نمی شود.
مثال در این باره فراوان است که لازم نیست با آوردن همه ی آن ها سخن را به درازا کشانیم. واژه ی «کاروانسرادار» به آسانی نشان می دهد که از سه بهر «کاروان» و «سرا» و «دار» تشکیل شده است و اکنون اگر به بخش کاروان آن نیز بنگریم به زبان حال می گوید که آن نیز خود از دو بخش ترکیب یافته «کار» + «وان»، زیرا که دست کم درکنار همین کاروان واژه ای دیگر به نام «ساروان» را داریم که بخش انتهایی و مشترک هر دو، واژه ی «سار» را از واژه ی «کار» جدا می سازد و آشکار می سازد که «کار» نیز واژه ای جداگانه است.
پس با این حساب کاروانسرادار واژه ای است مرکب از چهار بخش ...، و کاروانسراداری پنج بخش دارد.
بسی از واژه ها که در زبان فارسی با یک بخش به نظر می آیند در زمان باستان به پیروی از همین قاعده ی ترکیب، از دو یا چند بخش تشکیل گردیده اند.
مثلا واژه ی «اندرز» که در اوستا به گونه ی «هن دَرِزَ»(han-dareza) بوده است که بخش نخستین آن «هن» گونه ای دیگر از واژه ی «هم» است و بخش دوم آن «دَرِزَ» که همین واژه ی «دَرز» امروز است که در واژه ی مرکب «درزیگر» نیز بر جای مانده است و بر روی هم معنی تجربیات گذشته ی کسی به آینده ی شخص دیگر پیوند می خورد. [1]
واژه ی انباز به معنی شریک از دو بخش «هم» + «باز» تشکیل شده و «هم» با تبدیل «م» به «ن» بگونه ی «هنباز» و با تبدیل «ه» به «الف» به گونه ی انباز درآمده و در اصل به معنی دو یا چند کس است که در کاری هم باز هستند و با هم حرکت می کنند.
اکنون این واژه ی «هم» با ترکیب «الف» و «نون» در «انجمن» به چشم می خورد که در اصل «هن گامن» بوده است که بخش دوم آن از ریشه ی «گم» اوستایی به معنی «آمدن» است و «هنگامن» یا «انجمن» به معنی کسانی است که با هم همگام هستند.
واژه ی «هچا اپائیری» از دو بخش «هچا» به معنی «از» در اوستایی و «اپائیری» به معنی «بالا»، در پهلوی به صورت «هَچ اَپَر»(هَچَپَر) در فارسی «ازبر» یا «زبر» است. پس واژه ی «زبر» مخالف واژه ی «زیر» از دو بهر «از» + «بر» به معنی از بالا درست شده است.
این واژه از دورترین هنگام در تاریخ زبان فارسی درست به گونه ی «زبر» بر جای مانده و گونه ی «ازبر» آن ناپدید شده است. اما در سیر تحول این واژه از «هچا» به «هچ» پهلوی کهن و به «اج» در زبان کهن آذربایجان و به «اژ» در پهلوی نو به ویژه در پازند که در برخی از وقف نامه های کرمان شخصا دیده ام [2] و از «اژ» به «از» در فارسی دری و پس از آن با افتادن «ا» از آغاز به صورت «ز» و پس از آن با افتادن کسره ی نهایی «ز» در واژه های مرکب مثل «زیشان»، «زآنان»، «زو»(= از او) از کم ترین شکل «هچا» به صورت ساده ترین واک یعنی «ز» بدون مصوت انتهایی در آمده است.
گمان می برم که این مثال ها برای توجه به دگرگونی واژه ها در زبان های ایرانی یعنی زبان کهنسالی که گونه های کهن و میانه و نوی آن، با هم کاربرد دارد در حد این سخنرانی بسنده باشد؛ اما بی مورد نیست که در یک هنگامی که با ترکیب دو واژه، یک واژه ی دیگر به وجود می آید، به دو واژه سه واژه در جهان سخن داریم و اگر بخش های اول یا دوم این واژه صورت های تازه ای، بنا به تلفظ تازه، به خود بگیرند، با هرگونه ی تازه ی تلفظی، گونه ای دیگر از واژه ی ترکیبی پیدا می شود و بدین ترتیب لحظه به لحظه به تولد واژه های تازه در زبان فارسی می انجامد و موج به موج به گسترش زبان کهن و ژرف فارسی دری یاری می رساند.
مثال از ترکیب دو واژه ی «هن» و «باز» هفت گونه واژه به گنجینه ی واژه ها افزوده می شود :
هنباز + همباز + انباز + هن + باز + آن + هم
***
با این گفتار می توان به بخش دوم سخن اندر شد :
در زبان های کهن ایرانی چون اوستا و فارسی باستان، ریشه ی «کن» به معنی همین «کندن» امروزی به کار می رفته است و «فرکنتن» یعنی آغاز به ساختن ساختمان یا شهر. در نامه ی شهرستان های ایران آمده است [3] و با تبدیل «ن» به «ر»، «کردن» نیز به معنی ساختن بسیار کاربرد داشته است. از جمله : «... شهرستان زرند (زرنگ) را نخست گجسته فرسیاک (افراسیاب) تور کرد ...» یعنی ساخت، بنا کرد.
چرا کندن و بعد کردن به جای ساختن مرسوم بوده است ؟ زیرا که نخستین خانه هایی که بشر یا لااقل نیاکان دور ایرانیان برای خویش ساخته اند، با کندن در زمین و کندن غارهای دستکرد همراه بوده. تبر یا کلنگ سنگی یکسد هزار ساله ی ایران که اکنون در موزه ی ایران باستان نگهداری می شود نشانه ی آشکار کندن برای ساختن خانه است و خوشبختانه در همین نزدیکی کرمان، میمند نیز هنوز خانه های کنده شده از دوران دور برای فرزندان به جای مانده است که برخی از فرزانگان این انجمن نیز در باره ی آن گفتارها دارند.
صورت دیگر این واژه ی «کردن» را با چند مثال بررسی کنیم تا بتوانیم به «کنده» بازگردیم.
شهرستان دارابکرت با تخفیف «ت» به «دال» به گونه ی «دارابکرد» و آنگاه «دارابگرد» و پس از آن به صورت «دارابجرد» درآمده. یعنی شهری که دارا آن را کرد یا ساخت و به همین صورت نام هایی دیگر چون دستجرد، ویروجرد یا بروجرد و مثل آن در فارسی دری داریم که معرب گونه ی دستگَرد و ویروگَرد و بهرامگرد و غیره است.
شهرستان دارابکرت با تخفیف «ت» به «دال» به گونه ی «دارابکرد» و آنگاه «دارابگرد» و پس از آن به صورت «دارابجرد» درآمده. یعنی شهری که دارا آن را کرد یا ساخت و به همین صورت نام هایی دیگر چون دستجرد، ویروجرد یا بروجرد و مثل آن در فارسی دری داریم که معرب گونه ی دستگَرد و ویروگَرد و بهرامگرد و غیره است.
پس همین پسوند «گرد» فارسی در زبان خویشاوند روسی به گونه «گراد» به معنی شهر درآمده و با ترکیب با نام های تازه ی شهرهایی یا نام هایی بنام «لنینگراد» و «استالینگراد» ساخته اند. شهر «بلگراد» پایتخت یوگسلاوی نیز به زبان سربی به صورت «بئوگراد» است که بخش اول آن همان «بغ» فارسی به معنی ایزد است که در «بغداد» نیز دیده می شود (یا شنیده می شود) که به زبان روسی «بُغ»، در تورانی «بَک» یا «بَگ» یا «بیک»، در انگلیسی «بیگ» به معنی بزرگ باقی مانده است و در نام برخی جاهای ایرانشهر صورتی دیگر به خود گرفته : چون کوه بغستان که امروزه بیستون تلفط می شود و شهر بغدخت که بیدختش می خوانیم و شهر بجستان که درآن بغ به بج تبدیل شده است و بدین ترتیب معنی بلگراد همان بغ کرت، یا ایزد کرد یا خداداد یا بغداد است !
اکنون که ردپای واژه ی کرت و کرد و گرد ایرانی را تا بلگراد دنبال کردیم اگر از بنده بپرسید : پسوند «گارت» در شهر «اشتوتگارت» نیز همین «گرد» و «کرد» ایرانی به معنی شهر است و بخش نخست آن نیز «اشتات» یا «ارشتات» ایرانی نام یکی از نیروهای مورد ستایش ایران باستان است که از او به معنی افزاینده و پروراننده جهان و کلام راستین یاد شده است [4] و نیز همین اشتات نام روز و نگهبان روز بیست و ششم هر ماه در گاهشماری ایران باستان و زرتشتیان امروز است و یکی از نیایشگاه های زرتشتیان کرمان که مثل همه ی آنها از سوی مردمان نیک اندیش و مهربان و یکرنگ مسلمان کرمان نیز گرامی شمرده می شود و درآن شمع روشن می کنند و زیارتگاه «شاه اشتاد ایزد» است که به گویش کرمانی «شاه اشتریزد» خوانده می شود.
چند نظر درباره ی مهاجرت های آریاییان پیشنهاد شده است که یکی از آنها پیشنهاد برخی از غربیان است که مهاجرت را از رودبار دانوب و نواحی مدیترانه ای به دیگر کشورها از جمله ایران می داند که این نظر مورد اتفاق همه ی مورخان و پژوهندگان غربی نیست.
نظر دیگر آن است که مرکز و میانه ی جهان «خونیرث بامیک» یا «خونیرس درخشان» یا «ایرانویج» و «ایران مرکزی» است و مهاجرت از این سوی به جاهای دیگر صورت گرفته است.
نظر دیگر آن است که مرکز و میانه ی جهان «خونیرث بامیک» یا «خونیرس درخشان» یا «ایرانویج» و «ایران مرکزی» است و مهاجرت از این سوی به جاهای دیگر صورت گرفته است.
این نظر اگر مورد اتفاق همه ی صاحبنظران جهان نباشد از این حیث همانند نظر نخستین است. اما این قدر هست که در کتاب های کهن ایران و هندوستان به آثاری که مؤید این نظر و بیان کننده ی این نظر است برمی خوریم. ما کوشش می کنیم تا با دلیل های بیشتر این نظر خود را به صورتی که جهان علم (نه جهان زور) بپذیرد، بپرورانیم و در آینده مدارک و مؤیدات بیشتر برای آن ارایه داریم.
بر اساس این نظر، ایرانیان کهن هنگامی که از ایرانویج به دیگر جای ها می رفتند و اندیشه و زبان و آیین های خویش را با خود به مرزهای جدید می بردند و برخی از نام های کهن در شهرهای اروپایی معنی در زبان فارسی دارد و اگر پژوهشگری ایرانی یکباره پاریس و پاریز را به هم مقایسه می کند نباید که به شگفتی از سوی نگرندگان مواجه گردد زیرا که این همانندی در ده یا سدها یا هزاران واژه و نام دیگر نیز دیده می شود.
اکنون از واژه ی «کرت» و »گَرد» بسوی واژه ی «کن» باز می گردیم.
این واژه در «کنت» پهلوی به معنی شهر و از جمله در «سمرکنت» که کم کم به گونه «سمرقند» درآمده است، باقی است و در تورانی با تخفیف «ت» به «دال» به گونه ی «کند» به معنی «ده» یا «روستا» روایی دارد و همین تلفظ تورانی با افتادن میانوندِ غـُـنـّه ای ِ«ن» به گونه «کد» در واژه ی مرکب «کدخدای» فارسی دری برجای است و چون کدخدا به معنی بزرگ و صاحب ده است پس «کد» در زبان فارسی معنی «ده» را می دهد که واژه ی «کدیور» یعنی باغبان و کشاورز و ده نشین از آن درست شده است. «کنت» به گونه ی «قند» در «سمرقند» و «قندهار» به گونه ی «جند» در «بیرجند» و به گونه ی «زند» در «هرزند» و به صورت «گنج» در «گنجه» و شهر گنجه ی قفقاز و «اورگنج» شمال خراسان بزرگ و به صورت «غند» در «ازغند» خراسان و ... برخی از شهرها و روستاهای ایران زنده است.
روستای بزرگ و نامدار «کن» در شمال غرب تهران در پیوستن به حرف صدا دار پس از خود «دال» انتهایی را نیز نشان می دهد و هنوز نیز اهالی کن با صفت یا نام «کندی» مشهورند که «دال» آن در برخورد به حرف صدادار «ای» خود را نشان می دهد.
مثالی در میان تهرانیان پیشین بود که اگر کسی می پرسید «ساعت چنده ؟»، پاسخ می شنید «سولوقون بالای کـَندِه !» که در این جا نیز دال، خود را در برخورد با «ا» یا «است» پایانی نشان می دهد. در دستورهای زبان فارسی می نوشتند که اسامی که به «ها» غیر ملفوظ ختم می شوند در جمع با «الف» و «نون»، «ها» در آنها به «گاف» تبدیل می شود، مثل پروانه و پروانگان یا دیوانه و دیوانگان.
آن دستور نویسان چون همراه با تگ دراز روزگار سخن فارسی حرکت نکرده بودند نمی دانستند که این واژه در اصل پروانک بوده که با تخفیف کاف به گاف، پروانگ شده و آنگاه با افتادن گاف به گونه پروانَ با فتح «ن» انتهایی در آمده است که هرگاه به حرف صدا داری برخورد کند خویش را نشان می دهد : دیوانگان، فرزانگی، پروانگک که در اولی با برخورد به «ان» در دومی به «ای» و در سومی به «اَک» برخورد کرد و خویش نشان داد. [5]
آن دستور نویسان چون همراه با تگ دراز روزگار سخن فارسی حرکت نکرده بودند نمی دانستند که این واژه در اصل پروانک بوده که با تخفیف کاف به گاف، پروانگ شده و آنگاه با افتادن گاف به گونه پروانَ با فتح «ن» انتهایی در آمده است که هرگاه به حرف صدا داری برخورد کند خویش را نشان می دهد : دیوانگان، فرزانگی، پروانگک که در اولی با برخورد به «ان» در دومی به «ای» و در سومی به «اَک» برخورد کرد و خویش نشان داد. [5]
پس این روستای کن تهران پیش از این همان «کند» بوده است که دال آن به مرور افتاده و کن نامیده می شود.
با افتادن میانوند غنه ای «ن» از کند، کد به دست می آید که باز به معنی خانه در واژه ی مرکب کدبانو در زبان فارسی زنده است و با تبدیل «د» به «ت»، کد به صورت «کت» در می آید که با تلفظ کت در زبان شیرین کرمانی به معنی اتاق یا نخستین عنصر ساختمان است.
گونه ی کنت این واژه را که در سمرکنت بر زبان می آید، در زبان انگلیسی به صورت «کانتری» درآمده به دو معنی کشور و روستا، که اولی بزرگ ترین مجموعه ی ساختمانی در یک میهن و دومی کوچک ترین مجموعه ی ساختمانی در کشور است و در زبان فارسی کدخدای جهان و کدخدای روستا و کدخدای خانه و نیز کدخدا به معنی داماد داریم.
اکنون گونه ی دیگر کن را با تبدیل «ک» به «ش» بررسی کنیم. زیرا که «کاف» قابلیت دگرگونی به «شین» و «خ» را دارد و مثال آن مکانیک، مخانیق و ماشین یا میکاییل و مخاییل و میشل است.
«کـَن» به «شَن» بدل می شود و شن به معنی خانه در واژه ی مرکب «گلشن» یعنی جایگاه گل هنوز زنده است و در زبان آذری شن به معنی خانه زنبور عسل روایی دارد که در برخی جاها آن را «شان» یا «شانه» می خوانند.
روستای «بَغ شَن» در نیشابور به معنی خانه ی بغ یا ایزد یا بزرگ و مهتر، یک مورد دیگر از نام هایی است که شن در آن زنده است.
با تبدیل «ک» به «خ» با تلفظ «خَنَه» در خراسان. در واژه ی مرکب گلخَن.
با تبدیل «خن» به «خان» و «خانه»
با تبدیل «شن» به «شان» در «کاشان» و «کوشان» و «شاندرمن» و «شاندیز» و «لوشان» رشت ... و «آشیانه».
اکنون که این همه گونه ها را بررسی کردیم تبدیل «کان» به معنی جایگاه و خانه را به عنوان یک پسوند در آتورپاتکان، جایگاه آتورپات یا جایگاه آذربد و نگهبان آتشکده ی آذرگشسب (آذربایجان معرب) دنبال کنیم :
«کان» در آتورپاکان، خارکان شیراز و جوکان فیروزآباد و چاه بهار.
«گان» در گریگان مشهد و گرگان و تویسرگان و کوهگان جیرفت.
«جان» در سیرجان و لاهیجان و دمنجان نیشابور.
«زان» در گلزان خوی و کوزان خوی و لویزان تهران.
«دان» در قندان و نمکدان و همدان و هوشدان بندرعباس.
«تان» در هگمتانه، اکباتان و کوتان بیجار.
«ستان» در گلستان، بوستان، اردستان و اهرستان یزد.
«ران» در چمران ساوه، شمران، سمیران همدان، کسران همدان.
«لان» در کولان خوی و سنندج و لانه و کسلان میانه و کسیلان مهاباد.
«سان» در سانتیز زنجان، سان یان میانه، سان بران اهر، کسان مشهد.
«شان» در کاشان، کوشان ایرانشهر.
«خان» در خانه، خانه ی کردستان و کوخان سقز.
«هان» در کوهان شاهرود و اصفهان و دماوند، سپاهان، ماهان [6] و اردهان ارمنستان و سُبهان دامغان [7]
«یان» در کویان آباده و ابیانه (اَب یان) نطنز (نتنز) و کردیان جهرم و مشهد و تهران، گل یان قوچان و تویسرکان و سنندج و شیراز و شاهی.
اکنون که این صورت ها را که همه پسوند جا و مکان است و برابر قوانین زبان قابل تغییر به یکدیگرند، دیدیم به برخی تغییرات دیگر اشاره باید کرد :
«گ» قابل تبدیل به «و» است : در «گشتاسب» و «ویشتاسب» و در «گل» و «ول» و «ویتارتن» پهلوی و «گـُذاردن» و ...
پس «گان» قابل تبدیل به «وان» است که آن نیز به معنی جایگاه در شهروان ارمنستان، در سیروان کردستان، در ایروان قفقاز، در سراوان و مریوان کردستان و کردوان کرمان و شیروان قفقاز و در دوان بوشهر و گیلوان رنجان و گریوان بجنورد دیده می شود. وان به معنی جایگاه و خانه که در واژه ی ایوان فارسی و نیز اِیو (= خانه) تورانی به خانه کاربرد دارد.
«وان» با تبدیل «آ» به «ای» به صورت «وین» در می آید که در قزوین و خوروین، وینه کرمانشان، وینی سپاهان و وینق تبریز زنده است.
«ن» قابل تبدیل به «ل» است و از اینجا «وین» به «ویل» تغییر شکل می دهد که در فرانسه به معنی شهر است و واژه های «ویلاژ» فرانسه و «ویلا» و نیز «ویلیج» انگلیسی از آن برآمده [8] و همین واژه در اردبیل (= اردویل = شهر اَرد) [9] و هرزویل گیلان و ویله در شاه آباد و سنندج و لَوَندویل در آذربایجان شرقی و اَرویل و ارویلَه کردستان غربی هنوز کاربرد دارد و همین ویل با تبدیل و به «ب» در اربیل کردستان و اردبیل و به صورت «بُل» در کابل و زابل و به صورت «پُل» به معنی شهر در یونانی «آکروپل» و «آگروپلیس» ... درآمده است.
بازگردیم به «هان» که در آن نیز «ن» قابل تبدیل به «ل» است پس «هال» نیز به معنی جایگاه باید باشد و چنانکه می دانیم «هال»(Hall) انگلیسی همین معنی را دارد که خود انگلیسیان آن را «هول» می خوانند.
اکنون این واژه در اردهال (ارد + هال = جایگاه ارد) کردستان [10] هنوز هست و به گونه ی «هول» نیز در هُولیر کردستان غربی بر زبان می آید.
گونه ای دیگر از هول، «هوش»(howsh) است [11] که در هُوش تویسرکان و بروجرد و هوشجان شهرکرد و هوشدان هرمزگان و نیز هوش به معنی سرا و حیاط خانه در کردی و لری و نیز به صورت «اوشو»(owsho) به همین معنی در آمده است.
این هوش نیز همانست که در انگلیسی «هاوس» خوانده می شود ! و جالب این است که بدانیم به همین تلفظ انگلیسی آن نیز دو روستا به نام هوس در مشهد و فردوس خراسان داریم.
این هوش نیز همانست که در انگلیسی «هاوس» خوانده می شود ! و جالب این است که بدانیم به همین تلفظ انگلیسی آن نیز دو روستا به نام هوس در مشهد و فردوس خراسان داریم.
واژه ی «هان» با تبدیل «ن» به «م» به صورت «هام» یا «هوم»(home) انگلیسی درآمده که همان خانه است و در ایران نیز در هومدان چاه بهار و هومه ی بروجرد و هومان اصفهان برجای مانده.
باز، «و» به «ف» تبدیل می شود و «وان» را به «فان» دگرگونه می سازد و فان به معنی جایگاه در گیفان بجنورد دیده می شود و باز «فان» به «فون» تغییر شکل می دهد که در تیسفون باستانی برجای مانده است.
باز «ک» تبدیل به «غ» یا «ق» می شود و «کان» را به «غان» یا «قان» بدل می سازد و اثرش در گیرفان سیرجان و دامغان و نوغان فریدن و نوغانِ مشهد و وَرَقان تهران و سلمقان بجنورد و وَزرَقانِ میانه و اهر دیده می شود.
باز «دان» به «دین» مبدل می شود و دین به معنی جایگاه در خوردین تهران و وردین اهر (وردین بالا و وردین پایین) ورکندین بیرجند !
«دان» به «دون» تبدیل می شود و «دون» در زبان ارمنی به معنی خانه است ! و نیز در بسیاری از گویش های ایرانی دون به جای دان به کار می رود، چون قندون، نمکدون ... و نیز خاردون سیرجان و جیرفت.
«ران» به «رام» دگرگونه می شود در رامهرمز (= شهر هرمز)، رام اردشیر خوره (= شهر فر اردشیر) و رامجرد شیراز و رامجون سیرجان و رامیان گرگان.
باز «رام» به «روم» یا «رم» تبدیل می شود که در سمیرم و تارم (طارم) و رُمان سیرجان و رُمک تنکابن ... دیده می شود و این همان «روم»(room) انگلیسی به معنی اتاق است !
از این تغییر گونه ها فراوان است و این گفتار توان در بر گرفتن همه ی آنها را ندارد و در این بخش به یک گونه ی شگفت از این دگرگونی ها اشاره می کنم و گفتار را در این بخش به پایان می رسانم.
در مشهد روستایی بسیار زیبا به نام «اَزْغَد» وجود دارد که آن را «اَزغَند» نیز می خوانند که روشن است که «غد» و «غند» صورتی دیگر از «کد» و «کند» است که پیش از این بررسی کردیم.
این روستا ویژگی های فراوان دارد و از جمله آنکه اهالی آن بسیار به سنت های پیشین دلبسته اند و سال ها با وزارت راه مبارزه کردند که راه بدانجا کشیده نشود، چون بیم آن را داشتند که با کشیده شدن راه و باز شدن پای شهریان بدان روستا، نشانه های زندگی کهن در آن برهم می خورد ... و یکی از نشانه های تداوم اندیشه های باستانی را در آنجا تداوم هر دو گونه ی نام ازغد و ازغند باید جستجو کرد، که اگر زمانی، در زبان، غند به غد تبدیل شد، اهالی آمادگی آن را نداشته اند که گونه کهن آن را فراموش کنند و آن را نیز همراه گونه ی نو به کار گرفته اند !
اکنون سخن شگفت در این جا است این روستا نام دیگری نیز دارد که بیشتر خودشان آن نام را به کار می برند و آن «زِغِیْ»(zegey) یا «زقی» است و چون در بررسی واژه ی «هچا» و دگرگونی پیوسته آن تا «زِ» دانستیم که بهر آغازین این نام «ز» کوچک تر شده ی «از» است، پس تردید نیز نمی توان داشت که «غی» یا «قی» آن نیز صورتی دیگر از «غد» و «غند» است و به این ترتیب به همه ی پسوندهای مکان که پیش تر از این بدان ها اشاره کردیم، اکنون باید پسوند «غی» را نیز بیافزاییم و چون هیچکس از ظاهر چنین واژه ای معنای آن را در نمی یابد و تصور هم نمی کند که ممکن است این پسوند، با «کند» و «جند» و «زند» و ... با «شان» و «دان» و «وان» و «رومم هم معنا باشد، باید از اینجا سنجید که در این نام ها چه تغییرات دیگر رخ داده و چه پسوندها و پیشوندهای دیگر به زبان فارسی افزوده شده باشد که به یکی از آنها به یاری همت و سخت کوشی و پافشاری ازغدیان خراسان دست پیدا کردیم !
این روستا ویژگی های فراوان دارد و از جمله آنکه اهالی آن بسیار به سنت های پیشین دلبسته اند و سال ها با وزارت راه مبارزه کردند که راه بدانجا کشیده نشود، چون بیم آن را داشتند که با کشیده شدن راه و باز شدن پای شهریان بدان روستا، نشانه های زندگی کهن در آن برهم می خورد ... و یکی از نشانه های تداوم اندیشه های باستانی را در آنجا تداوم هر دو گونه ی نام ازغد و ازغند باید جستجو کرد، که اگر زمانی، در زبان، غند به غد تبدیل شد، اهالی آمادگی آن را نداشته اند که گونه کهن آن را فراموش کنند و آن را نیز همراه گونه ی نو به کار گرفته اند !
اکنون سخن شگفت در این جا است این روستا نام دیگری نیز دارد که بیشتر خودشان آن نام را به کار می برند و آن «زِغِیْ»(zegey) یا «زقی» است و چون در بررسی واژه ی «هچا» و دگرگونی پیوسته آن تا «زِ» دانستیم که بهر آغازین این نام «ز» کوچک تر شده ی «از» است، پس تردید نیز نمی توان داشت که «غی» یا «قی» آن نیز صورتی دیگر از «غد» و «غند» است و به این ترتیب به همه ی پسوندهای مکان که پیش تر از این بدان ها اشاره کردیم، اکنون باید پسوند «غی» را نیز بیافزاییم و چون هیچکس از ظاهر چنین واژه ای معنای آن را در نمی یابد و تصور هم نمی کند که ممکن است این پسوند، با «کند» و «جند» و «زند» و ... با «شان» و «دان» و «وان» و «رومم هم معنا باشد، باید از اینجا سنجید که در این نام ها چه تغییرات دیگر رخ داده و چه پسوندها و پیشوندهای دیگر به زبان فارسی افزوده شده باشد که به یکی از آنها به یاری همت و سخت کوشی و پافشاری ازغدیان خراسان دست پیدا کردیم !
معنای نابجا در نام های ایرانی
در این بخش به گونه ای بس کوتاه به بررسی برخی نام های ایرانی می پردازیم که بنا به ظاهر آن معنایی تصور کرده اند.
از نام های مشهور یکی همدان است که بنابه ظاهر آن را «همه دانا» یا «همه دان» معنی می کنند که نشانه از دانایی همه ی مردمان است و اگرچه در دانایی مردمان همدان و همه ی مردمان ایران سخنی نیست، اما می دانیم که آن نام در آغاز «هگمتانه» بوده است و به مرور روزگار به همدان تبدیل شده است.
دیگر نام تبریز است که ظاهر آن از «تب» + «ریز»(= ریختن) تشکیل شد و افسانه ها ساخته اند که یکی از زنان خلفا تب داشته و تبش در اینجا ریخته است و بدین روی اینجا را تبریز می گویند !
استاد دانشمند یحیی ذکاء در گفتاری دلپسند روشن می دارد که این واژه در اصل «گرمرود» معنی می دهد و چون گفتار ایشان تا آنجا که من می دانم هنوز در جایی به چاپ نرسیده است از داخل شدن به جزییات آن خودداری می کنم.
استاد دانشمند یحیی ذکاء در گفتاری دلپسند روشن می دارد که این واژه در اصل «گرمرود» معنی می دهد و چون گفتار ایشان تا آنجا که من می دانم هنوز در جایی به چاپ نرسیده است از داخل شدن به جزییات آن خودداری می کنم.
از این دو شهر نامبردار که بگذریم، بسیار از این نام ها هست که ظاهر آن معنی را دگرگون می سازد، مثل رقاصان گناباد که معنی رقصندگان و بازیگران را دارد و چه مایه شوخی و داستان که در این باره به وسیله ی همسایگانشان فراهم آمده :
اما روشن است که این نام «رَغاسان» است و «سان» آن همان پیشوند است که پیش از این دیدیم و بر روی هم جایگاه فروغ و روشنائی است، زیرا که «رَغ» در زبان اوستایی بدین معنی است.
دیگر دامغان است که به ظاهر جمع مغ را در خود به عنوان پسوند دارد، اما چنین نیست و غان پسوند کن است که همان کان جایگاه باشد.
دیگر، نام ماهان کرمان است و پیش از این نیز گفته شد و پسوند آن هان است و واژه ی جمع ماه نیست زیرا که یکی ماه بیشتر نداریم.
از این مثال های کوتاه به خوبی می توان پی برد که کرمان نیز چنانکه در کارنامه ی اردشیر بابکان آمده است جمع «کرم» نیست و پسوند آن «مان» به معنی جایگاه و میهن و جای ماندن است.
میهن در اوستا «مَئِیثــَنَ»(maēthana) آمده است و به گونه ی پسوند در برخی نام شهرها دیده می شود. از آنجمله نام باستانی شهر خمین است که «هومئیثن» به معنی میهن خوب یا میهن نیک و جایگاه نیکو است.
همین واژه به صورت «میتن» در فرمیتن کرمان برجای مانده است و با تبدیل «ث» به «ه» به صورت «مئیهن» و «میهن» درآمده است که بیشتر با «مان» همراه است.
که شاه جهان است مهمان تو بدین بینوا میهن و مان تو
(فردوسی در داستان بهرام گور و ماهیار)
میهن و مان نیز جایی است که پس از کندن و کرتن و کردن و ساختن در آنجا می نشسته اند و می مانده اند و معنی نشستنگاه و اقامتگاه را دارد و همین «مان» بخش دوم واژه ی «کرمان» را تشکیل می دهد [12] و اینجا به سخن آغاز این گفتار برگردیم که کرمان نیز مانند بسیاری از نام های ایرانی از دو بخش برآمده است و چون بخش پایانی آن را دانستیم، اکنون می باید به معنی آغازین آن بپردازیم !
بهترین راه برای پی بردن به بخش نخست هر نام که اینچنین باشد، فراهم آوردن جدولی است که صورت های گونه گونه ی پایانین آن را به دست بدهد و از آنجا به دگرگونی های بخش آغازین آن بنگریم و در برخی از حالات به اصل واژه در بخش آغاز برسیم.
این جدول را با کوران که نام چهار روستا در سراوان، ارومیه، شهرکرد و مهاباد است آغاز کنیم و اکنون دیگر به خوبی می دانیم که کوران جمع کور نیست !
کوران در سراوان، ارومیه، شهرکرد و مهاباد
کوشان در ایرانشهر
کوگان در خرم آباد و بندرعباس
کوزان در فومن
کوسان در مشهد
کویان در آباده
کوتان در بیجار
کوجان در اصفهان و اهر
کوخان در سقز
کولان در کرمانشاه، خوی و سنندج
کوهان در شاهرود، اصفهان و دماوند
کوه گان در سراوان، کوهوگان در جیرفت !
بررسی این جدول آشکار می کند که همه ی این نام ها در پیشوند «کو» یا «کوه» مشترکند، زیرا که کوه و کو دو تلفظ از یک واژه اند، چنانکه شاه و شا [13] و بنابراین تمام نام های این جدول یک معنی دارند و آن زیستگاه یا جایگاهی برفراز کوه است.
کوه - گر
در اوستا دو واژه برای کوه هست یکی «کئوف»(kaōfa) به دبیره ی اوستایی که آن به معنی کوه یگانه، یا کوهی مخروطی و کله قندی است. [14]
این واژه در پهلوی کهن به صورت «کُوپ»(kōp) به دبیره اوستایی در آمده است که هنوز در چند واژه صورت کهن خود را نشان می دهد :
1. کُپه : کپه خاک یا سنگ که کوه کوچک خاکی یا سنگی باشد.
2. شیرِ کُپی : در شاهنامه از شیری به نام شیر کپی نام برده می شود که برخی آن را با (ک با زبر) می خوانند و درست نیست و این همان شیر کوهی است که کوچک تر از شیر دشت است و اکنون نیز در برخی جاهای جهان زندگی می کند. این شیر خطرناک بر دست بهرام چوبینه در توران کشته شد.
3. لاله کُپّی : نام ایرانی شقایق [15] است که در نیشابور هنوز به همین صورت به زبان می آید. «لَلَ کپی»(lala-koppi) که تلفظ عمومی آن در ایران لاله کوهی می باشد.
همین واژه در پهلوی به گونه ی «کوف»(kōf) درآمده که هنوز بر نام شهر کوفه زنده است. [16]
واژه ی دیگری که برای کوه هست «گئیری»(gairi) به دبیره ی اوستایی که برای سلسله ی کوه یا رشته کوه به کار می رفته است.
این نام در پهلوی به گونه ی «گَر» درآمده و در واژه ی پیشخوارگر یا کوه پتیشخوار برجای مانده است. واژه ی دیگری که این نام را در خود دارد گرشا یا گرشاه است که لقب کیومرث باشد زیرا که کیومرث پادشاه کوه نیز نامیده می شد.
چون «ر» قابل تبدیل به «ل» هست این واژه را گلشاه نیز می خواندند که برخی از نویسندگان آن را با کسر گاف خواندند که چون آن را به عربی ترجمه کردند «ملک الطین» شد، باز آنکه درست با فتح گاف است که ترجمه ی عربی آن «ملک الجبل» است.
نامی دیگر بر شهری دیگر در ایران هست که مؤید این سخن است که آن گلپایگان باشد.
امروز ما بهر نخست این نام را گـُل می خوانیم اما روشن است که آن نیز گَل به فتح گاف (گـَل) بوده است، زیرا که در همه ی کتاب های جغرافی قدیم که به زبان تازی نوشته شده آن را ضبط کرده اند (به تصریح با فتح جَ) و جَر با فتح ج، معرب گَل یا گَر، با فتح گَ است. (= جرفاذقان)
کوهی در میانه ی نیشابور و سبزوار هست به نام «بَغ جر»(baghjar) یعنی کوه بغ یا کوه ایزد هم اکنون نیز چند روستا و شهر در ایران هست که نام گر را همراه خود دارند چون :
گردنه به معنی کوه یا فراز کوه
گرنیه در نیشابور
گریگان در مشهد
گریوان در بجنورد
گرکان در اراک و خرم آباد
گریفان در سیرجان
گرگان در کرمان
خوشبختانه با نام گرکان زادگاه شیخ ابولقاسم گرکانی همه آشنایی دارند و هنوز با فتح گ (و حتی فتح ر garakaan) خوانده می شود و از آنجا که «گر» تبدیل به «گل» می شود چند نام دیگر را که با «گل» آغاز می شود با هم بخوانیم :
گل زاه در خوی
گلپایگان
گل وان در ارومیه
گله سرخ در بروجرد
گله کلا در ساری
گل یان در قوچان، تویسرکان، سنندج، شیراز و شاهی
گل چال سر در ساری
با مقدمات پیشین دریافت معنی این نام ها برای ما روشن است. با این حال اشاره ی دیگر نیز به یکی دو نام از این گروه را بایسته می دانم.
نام گله سرخ، نشان از کوه سرخ می دهد، زیرا که هیچ گله گوسفند یا گاو در جهان سرخ نمی باشد.
بنابراین گله کلا نیز قلعه فرازکوه است نه جایگاه گله گوسفند، زیرا که در ایران باستان همه روستاها گله ای نیز داشتند !
«گاف» سبک شده ی «کاف» است و بنابراین «کل» (با فتح ک) گونه ی دیگر و کهن تر از «گل» است که به جست و جوی آن در برخی از نام های ایران می پردازیم :
کل وان در خوی و اردکان (این نام را به گل وان در ارومیه بسنجید)
کله گاه در بهبهان (با گله سرخ در گله کلا بسنجید)
گله گاه در میانه
کلیدر [17] در نیشابور
سن کلیدر در نیشابور
کلیمان در تالش
کلیگان در آمل
کله گراز در پشتکوه که نمی تواند کله ی گراز یا سر گراز باشد، بلکه کوه گراز است.
کله سرا در تالش
کله سر در اردبیل، همدان، زنجان و قزوین که بی گمان سر کوه، بالای کوه معنی می دهد.
کله پشته در تنکابن که پشته و کوهی است.
و از همه بالاتر کل بلند در تویسرکان که معنی کوه بلند را می دهد.
اکنون نوبت به کله قند می رسد ! و این لقب قندی است که چون کوه می باشد. وگر نه، سر قند از آن بر نمی آید، زیرا که به بخش پایین آن نیز ته کله قند می گویند ! [18]
به پایان گفتار نزدیک می شویم و اکنون به زبان های فارسی باستان (سنگ نبشته های هخامنشی و اوستا) بازگردیم که در این زبان ها «ل» وجود ندارد و همه ی واژه هایی که بعد ها با «ل» در زبان پهلوی یا فارسی و کردی و بلوچی و ارمنی ... آمد در آن زبان های دور، با «ر» آمده است، پس واژه ی «کل» در زمانی کهن تر کر (با فتح کاف) بوده است که از آن نیز می توان در نام چند جای ایرانشهر نشان یافت :
کرزان در تویسرکان (با گل یان در تویسرکان بسنجید)
کرکان در اراک، ملایر و بندر انزلی
کرگان در هرمزگان، تبریز، اردبیل و خرم آباد
کریان در کرمانشان و هرمزگان (با گل یان تویسرکان بسنجید)
و بالاخره کرمان ! به معنی شهری بر فراز کوه یا میهن کوهستانی که معنی دوم را به دلیلی که درآینده می آید بهتر می دانم.
در زبان پهلوی این نام به دو گونه ی کـَرمان [19] با فتح کاف و کیرمان [20] با «یای» مجهول آمده است اما به دلیل افسانه ی دروغی که در کارنامه ی دروغ اردشیر بابکان آورده، و این شهر زیبا و آرام را مسکن ِکرم ِدروغین معرفی کرده اند، کم کم تلفظ کـَرمان با فتح کاف فراموش شد و کِرمان با کسر کاف مشهور گردید که هم اکنون نیز چنین است.
اما روشن است که دو گونه ی تلفظ پهلوی این واژه نظر به افتادن یکی از آواها در واژه ی اوستایی است :
اما روشن است که دو گونه ی تلفظ پهلوی این واژه نظر به افتادن یکی از آواها در واژه ی اوستایی است :
نخست : «کرمان»(karmān) که درآن آوای ای، گئیر از آن فرو افتاده است.
دوم : «کیرمان»(kirmān) که در آن آوای «اَ» از گئیر افتاده.
برای گونه ی نخست شاهدی دیگر در ایران داریم و آن نام کوه «کرکس» است که با زبرِ«ک» خوانده می شود. برخی برای معنی نام کرکس بنا را به ظاهر آن گذاشته و می گویند که این کوه جایگاه کرکس پرنده ی گوشتخوار بوده است باز آنکه روشن است که کرکس در همه جای ایران و جهان هست و نه تنها در یک کوه.
پس بخش آغازین این نام «کر» همانست که در «گر» و «گرشاه» و «پتیشخوارگر» دیدیم که خود معنی کوه را دارد و اگر بخش دوم آن «کس» که در گذشته «کِه» خوانده می شده به معنی «که» و «کوچک» باشد، کوه کرکس را با کوه بزرگی در نزدیکی آن سنجیده اند و اگر کس این واژه همان «کث» در نام اخشیکث (شهری از استان خراسان شمال) باشد، باید به دنبال آن رفت و اینجا جای پرداختن بیشتر به آن را نداریم.
برای گونه ی دوم مثال های فراوان با تبدیل «ک» به «س» هست که «گیر» را به گونه ی «سیر» در می آورد و شگفتا که «سیر» به معنی کوه در این نام ها نیز دیده می شود :
سیروان در بیجار کردستان
سیروان در بیرجند
سیرگان در چاه بهار و سروان
سیرکن در اراک
سیرجا در چاه بهار
و بالاخره سیرجان که درست به همین معنی کرمان است با تلفظی دیگر ! [21]
و این سیر همان است که در گرمسیر، کوه گرم و قشلاق و سردسیر، کوه سرد و ییلاق برجای مانده است.
در زبان های ایرانی «ای» قابل تبدیل به «آ» است مثل واژه های قیر و قار و افتید و افتاد و کوجی و کجا ... و به پیروی از این قانون تبدیل است که «سیر» به معنی کوه در زبان ارمنی به گونه ی «سار» خوانده می شود و «سار» در ارمنی به معنی کوه است وهمین «سار» است که به گونه ی پسوند در «کوهسار» نیز به زبان می آید و نام «گرمسار» به عنوان شهری در کنار کوه گرم هنوز این پسوند را در خود نگاه داشته است.
«سیر» به «شیر» بدل می شود :
در «شیران بر آفتاب» شهر کرد (کوه های آفتاب رو)، شیرک (کوهک) بیرجند و شیروان، درست به همین معنی کرمان و نیز نام کهن گواشیر و شیرآهن (کوه آهن) بندرعباس. [22]
«سیر» به «جیر» بدل می شود و در نام جیرفت دیده می شود و «جیر» به «جار» در روستای جار اصفهان، جاران رشت، جارو (کوه کوچک) در تهران و اهواز.
«جار» به «چال» در کلک چال، سیر چال، توچال تهران (قله های شمال تهران )، کپور چال بندر انزلی و شالینگ چال بابل، چالوس (که تنها شهر کناره ی دریای مازندران است که کنار کوه قرار دارد) چاله زرد مشهد، چاله سیاه اهواز، چال دره شاه آباد و به ویژه گردنه و کوه مشهور چالان چولان بروجرد [23]
بازگردیم به واژه «کر»
در زبان های ایرانی «کاف»، نرم نرمک به «گاف» تبدیل می شود مثل : لشکر، لشگر و سک، سگ و پروانکان و پروانگان ... و چون واژه ی کر در این شهر هنوز به گر تبدیل نشده می توان داوری کرد که این نام کهن تر از دورانی است که زبان اوستایی در ایران رواج داشته است و تمدن و فرهنگ کهن پیش اوستایی آن بر تپه های خبیس آباد (شهداد)، ابلیس و یحیی نشانه ی این کهنسالی و دیرینگی است و چه بسا که درآینده، تپه های باستانی بیشتر با تمدن و فرهنگ کهن تر نیز در این بخش از ایران زمین پیدا شود ! اینقدر هست که در تپه یحیی نشانه های خطی یافت شده است که چهارسد سال از کهن ترین خط سومری کهن تر است و باستانشناسان تیزنگر را وامی دارد که به افسانه ای که غربیان پیرامون پدید آمدن خط در سومر پرداخته اند ژرف تر و بیشتر بنگرند !
اینک جای آن دارد که به نوشته ی تاریخ نویس بزرگ کرمانی «افضل الدین ابو حامد کرمانی» که وقایع سده ی هشتم کرمان را نوشته است بنگریم :
نوبت دولت سامانیان، ابوعلی الیاس را که از عیار پیشگان خراسان بود به کرمان فرستادند و وی سی و هشت سال متصرف کرمان بود و باغ شیرگانی بالیاباد، سرای اندرونا را بنا کرد و خندق «قلعه ی قره» و «قلعه نو» و بعضی از بناهای کهن از بناهای اوست
مقایسه ی این دو سخن نشان می دهد که دو قلعه در کرمان بوده است. یکی را تازه ساخته به نام «قلعه نو» و دیگری قلعه ای که از گذشته باقی بوده است به نام «قلعه کهن». این قلعه کهن ! در سخن نخست با نام قلعه ی قره آمده است و واژه ی «قره» در این نام «قرای» ترکی به معنای سیاه نیست زیرا که اگر چنان بود قلعه مقابل آن می بایستی آق قلعه یا قلعه ی سفید نامیده شود و این قلعه قره چیزی جز قلعه ی کر (با زبر کاف) نمی تواند باشد، زیرا که در زبان کرمانیان نیز چون کردستان و افغانستان و برخی جاهای دیگر ایرانشهر آوایی میانه ی «ک» و «ق» از گلو درمی آید که این دو را به هم نزدیک می کند و قلعه کر که در گذشته های دور ساخته شده، قلعه ای است که بر فراز کوه یا کر ساخته اند !
افضل کرمان در این سخن از باغ شیرکانی نیز نام می برد که گونه ای دیگر از سیرگان و سیرجان است، باز به همان معنی !
اکنون بایستی دید که فردوسی از بنای کهن کرمان چگونه یاد می کند ؟
یکی دژ بکردند بر تیغ کوه شد آن شهر با او ، همه همگروه
و این همان دژ کهن است که از فراز کوه ؟ خاموش به شهر امروز کرمان می نگرد و در نگاه خاموشانه اش هزاران رمز و راز و هزاران غم و درد و سوز و گداز نهفته است ! [24]
با درود به کرمانیان فروتن و مهربان و آرام که اجازه دادند نسیم سپیده دمان نیشابور و خراسان بر گلستان همواره پرگلشان گذری باشد.
آبان ماه 1368
سنگ «کر» در کرمان که گمان بر آن دارند، از این روی، بدان رویِ سنگ، آوا نمی رود و سنگ کر است. آزمایش کردم چنین نیست ! و جز این نباشد که چون این سنگ، از «کر» (کوه) فرو غلتیده است، چنین نام بدان داده اند.
پانوشت ها:
1. اندرز به معنی وصیت امروز است و در پهلوی به گونه «هن دَرِزَ» به همین معنی به کار رفته. در شاهنامه نیز اندرزها همواره در هنگام مرگ کسان صورت می گیرد. اما چون اندرز همواره با پند همراه بوده است، امروز به همین معنی پند به کار می رود.
2. هنگامی که آقای دکتر «پرویز وخشوری» در زمان تصدی ریاست انجمن زرتشتیان کرمان وقف نامه های گذشته را از میان دفاتر کهن پیدا می کردند، در چند مورد به چنین صورت از واژه «اژ» برخورد کردم که بیگمان تاثیر متون پازند خرده اوستا است بر نثر زرتشتیان کرمان.
3. «... شتریستانی سمرکنت راد کایوس ای کواتان بون فرکنت. سیاوخش ای کایوسان بفرجامنیت ...» : شهرستان سمرقند را کاووس پسر قباد پی نهاد، یا پی کند و سیاوش پسر کاووس به پایان رسانید.
4. نگاه کنید به یشت ها، بند آخر رشن یشت و نیز زروان، سنجش زمان در ایران باستان رویه ی 108.
5. در زبان فرانسه این خاصیت را که حرفی در برخورد با حرف صدادار بعدی، خود را نشان بدهد (لی یِ زُن) می خوانند و این ویژگی در نام کهن کن و کند که در زبان فارسی هست و مثال در این باره از سدها می گذرد که جای بحث در این گفتار نیست.
6. اینجا روشن می شود که نام ماهان کرمان جمع ماه نیست (چنانکه از نظایر آن پیداست)
7. آمارگران این واژه را به صورت سبحان عربی نوشته اند.
8. جالب توجه است که «ویل» نیز همچون کن و کنت و کانتری در انگلیسی و فرانسه به معنی شهر، روستا، و خانه به کار می رود.
9. «ارد» نام بیست و پنجمین روز ماه و نیز نیرو یا یزت توانگری و حافظ خانواده و عفت عمومی است که در اوستا (اشی) در پهلوی (ارت) در ارمنی (استغیک) خوانده می شود.
10. مقایسه ی اردستان، اردویل، اردهال (در ارمنستان) و اردهال کردستان. همه آشکارا نشان می دهد که این همه (جایگاه ارد) است و اکنون اگر می خواهید بدانید که چه کسان سال ها کرسی نشین و راهنمای فضل و دانش در این کشور بوده اند به معنی سازی واژه ی اردهال در کتاب ایرانویج نوشته ی «بهرام فره وشی» صفحه 18 بنگرید : «... واژه اردلان را می توان به صورت کهن تر آن artalaan بازسازی کرد : art- araan و معنی آن ایران مقدس باشد ...» !! اگر تنها بخش اردلان ایران مقدس است، دیگر جاهای این سرزمین پهناور از کدام کشورند ؟
11. دو واژه ی «هُول» و«هُوش» فارسی است که به شیوه ی عربی نویسی برخی واژه ها مثل طوس و طشت و طهران (توس، تشت، تهران) هر دو با «ح» و به صورت «حول» و «حوش» درآمده است. این دو واژه در هیچ یک از فرهنگ های عربی معتبر ریشه ندارد و بهتر است که همان هول و هوش نوشته شود. واژه ی نخستین یعنی هول در خراسان به گونه «هَولی» یا «هَولو» به معنی حیاط است و در لری و کردی و آباده نیز «هُوش» و «اُوشو» به همین معنی حیاط است. در بختیاری هال و هوش یا حیاط و هوش با هم گفته می شود.
این که چطور از یک واژه ی فارسی مثل هول جمع حوالی ساخته شده در عربی نظیر فراوان دارد مثلا واژه ی فرعون که از آن تفرعن و متفرعن برآمد. یا واژه ی یونانی فیلوسوف که در عربی فیلسوف شده و ازآن فلسفه و تفلسف و فلسفی بر آمده است و مثال در این باره فراوان است.
12. دکتر «باستانی پاریزی» نیز در وجه تسمیه کرمان به همینجا رسیده است که این واژه از دو بخش تشکیل شده است که بخش دوم آن (مان) است. خوشبختانه وی پس از شکافتن واژه، جای برای روشن شدن بخش اول کرمان بازگذاشته و گفته است که تا پیش آمدن معنی روشن تر، فعلا این معنی را می پذیریم (معنی پیشنهادی ایشان)
13. واژه ی شاه در زبان پهلوی «شا» تلفظ می شود چنانکه در نیشابور و بسیاری از گویش های خراسان و دیگر جاهای ایران. همچنین کوه نیز در گفتار بسیار مردمان ایرانی «کو» تلفظ می شود.
14. به زودی درباره ی کله قند و اینکه چرا به این نوع قند کله قند می گوییم سخن خواهیم داشت.
15. بسیاری از واژه ها از مغولی به فارسی راه یافته است که ظاهر فارسی نیز دارد مثل «پرچم» که دم گاو تبتی است و مغولان آن را به نوک نیزه های خویش می زدند و زوزه گرگ می کشیدند و یورش می بردند. معادل فارسی یا ایرانی پرچم «دَرَفش» است. پرچم تا سده ی ششم در ادبیات فارسی دیده نشده و با آمدن تیره های غز و سلجوق و ... این واژه نیز در ادب فارسی پیدا شد ولی به همان معنی دم گاو تبتی یا غژقاو؛
از سعدی :
از سعدی :
اگر آدم همین بالا و ریش است به نیزه نیز بر بسته است پرچم
دیگر از واژه های معروف امروز که از زبان مغولی و تاتاری به ایران آمده چاقو و قیچی است که چون «چ» در خود دارد شکل فارسی به خود گرفته در حالیکه واژه ی چاقو در تمام زبان های ایرانی «کارد» است و دو واژه ی برابر قیچی داریم : یکی قیچی کوچک که به کارهای خانگی می آید و نام آن «ناخن ویرای» است و دیگری قیچی بزرگ که برای بریدن پارچه های کلفت یا بریدن پشم گوسفندان به کار می رود و آن «دو کارد» است. واژه ی دوکارد هنوز در میان گوسفند داران کاربرد دارد اما «ناخن ویرای» فراموش شده است.
شقایق نیز از این دسته نام ها است که از زبان آن مهاجمان به زبان فارسی آمده و برابر ایرانی آن لاله کوهی است که کوچک تر از لاله ی دشتی باشد.
16. برای آگاهی بیشتر درباره ی این نام ایرانی به تاریخ بلعمی و طبری نگاه کنید که هنگامی که سربازان عرب در تیسفون به دلیل هوای نمناک آن بیمار شدند و گزارش به خلیفه دوم رسید، دستور داد که معماران ایرانی در جایی که هوایی نزدیک به هوای بادیه داشته باشد شهری بسازند و روستایی به نام کوفه در خاک ایران را برای آن کار برگزیدند که کنار کوهی بود و همان نام را داشت.
17. این «کلیدر» همان بهشت زیبایی است که این روزها کتابی از دولت آبادی بنام آن منتشر شده است و دره ای بس زیبا است که تپه ای خشک جلوی آن را پوشانیده است. چنانکه از میان دشت گسترده ی (میدان) آن دره را نمی توان دید و به همین دلیل سپاهیان چنگیز هنگام عبور از آن دشت، کلیدر را ندیدند و آنجا را نیز چون دیگر جای ها تباه نکرده اند. مردمان کلیدر به زبان فارسی دری نیشابور باستان سخن می گویند. نام کلیدر نیز به همین روی گذاشته شده است که درآنجا دروازه کوه بینالود از سوی غرب است.
18. سال ها پس از این سخنرانی آقای «عباس خالقی نژاد» به من نامه نوشتند که در کرمان کوهی بنام کـَل اَلـّا هست که کوه شاهین (عقاب) بوده باشد؛ کلی = کوه، و اَلـّا = شاهین ! از ایشان سپاسگزارم.
19. فرهنگ پهلوی چاپ دوم 1352، رویه ی 258.
20. همان، رویه ی 268.
21. هنگامی که سخنرانی من در سالن کارخانه ی خورشید کرمان به پایان رسید آقای دکتر «رجایی خراسانی» برای تایید سخنان بنده یادآور شدند که بر سر راه ماهان سنگی بزرگ از کوه فر افتاده است که کرمانیان آن را سنگ کر می نامند و چون سنگ را نمی توان کر (ناشنوا) به شمار آورد و این سنگ از کوه افتاده، پس واژه ی کر (با زبر کاف) به معنی کوه، هنوز درباره ی این سنگ رایج است.
از آقای دکتر «جهانگیر اوشیدری» نشان سنگ را پرسیدم، ایشان گفتند که سنگ کر در محل برخورد راهی است که از مشتاقیه و کوچه ی ماهان به جاده ی سر آسیاب می رسد، و در دیداری دیگر از کرمان، نگاره ی آن سنگ را برداشتم که پیوست نوشتار است.
22. توجه بدین گونه نام ها نشان می دهد که استان کرمان بیش از هر جای دیگر نام های همراه با کوه را دارد و آن هم بدین روی است که کرمان را بیش از هر جای دیگر ایران کوه پوشانیده است و بلندترین مجموعه ی قله ها را در این بخش از ایران زمین داریم و جالب است که بدانیم خود شهر کرمان بر بلندای 1800 متری از رویه ی دریا قرار دارد ! در سمینار کرمان شناسی ماکتی از استان کرمان دیدم که به خوبی نشان می دهد که میهن کوهستانی بر این استان برازنده است زیرا که سراتاسر آن را کوه پوشانیده است و اگر گردانندگان سمینار عکسی از آن بگیرند و در کنار این نوشتار به چاپ برسانند، همگان خواهند دید که نیاکان ما چگونه نام ها را با دلیل و تعمیق بر جای ها می نهاده اند.
23. جای آن دارد که در اینجا نام شیراز آورده شود که آن نیز شهری در کنار کوه است و بدین روی شیراز نامیده می شود.
توجه به دو گونه از تلفظ شروان و مقایسه ی آن با دو گونه ی نام کرمان جالب است :
شروان شیروان
کرمان کیرمان
24. اگر بخواهم همه ی گونه هایی که از این دست واژه ها به معنی کوه، در جای جای ایران زمین بر نام روستا و شهرهای ایران هست، بیاورم سخن بسیار گسترده می شود و در خور این گفتار نخواهد بود و تنها در اینجا اشاره ای به گستردگی این دریای موج خیز ابر انگیز زبان های ایران می کنم و خواننده را هشدار می دهم که به خود بیندیشد که اگر در درازنای یک هزار سال، تغییری بر یک واژه، مثلا کرمان پدید نیامده است می باید چند ده هزار سال بر دامنه ی این زبان عظیم گذشته باشد، تا این همه تغییر و دگرگونی را در امواج در هم آویز و خیال انگیز آن ببینیم !
تاریخ ایران بسیار بسیار بیشتر از دو هزار و پانسد سالی است که با خرج و هزینه ی فراوان می خواستند به ایرانیان بقبولانند و این سخنان را به گونه ای گسترده تر در (داستان ایران بر بنیاد گفتارهای ایرانی) که اکنون در زیر دست دارم، برای جوانان بیدار دل ایران می نویسم. به یاری یزدان !
این نوشتار در کرمان شناسی، مجموعه مقالات، نشر مرکز کرمان شناسی، به کوشش «محمد علی گلاب زاده» سال 1369، رویه ی 152 - 173
به چاپ رسیده است.
تارنمای بنیاد نیشابور - پژوهش های استاد فریدون جنیدی
به چاپ رسیده است.
تارنمای بنیاد نیشابور - پژوهش های استاد فریدون جنیدی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر